بروس وین تنها فرزند یک پزشک میلیاردر شهر گاتهام است. او در کودکی توسط حمله گروهیِ از خفاش ها قرار می گیرد، از همین رو ترسی بی دلیل از خفاش ها در ذهن او خانه می کند. مدتی بعد پدر و مادرش توسط یک دزد خیابانگرد به اسم جو چیل به قتل می رسند. بروس وین زیر نظر مستخدم وفادار خانواده آلفرد بزرگ می شود و تصمیم می گیرد با مجرمین و تبهکاران مبارزه کند. و از اینجا به بعد، آلفرد همیشه همراه و مشاور اوست. 14 سال بعد، وقتی که جو چیل از سوی دادگاه تجدید نظر بخشیده می شود، پیش از آنکه بروس وین اقدام به کشتن او کند از سوی عوامل یک قاچاقچی و تبهکار به اسم فالکونی در بیرون صحن دادگاه کشته می شود. وقتی دوست و رفیق قدیمی اش راشل داوز که معاون دادستان است از قصد قبلی او مبنی بر کشتن جو چیل آگاه می شود او را به شدت مورد سرزنش قرار می دهد و او را ترسو و بزدل خطاب می کند. وین که از این اتفاقات بسیار آشفته به نظر می رسد تصمیم به سفر و یادگیری اسرار دنیای جنایتکاران می گیرد، چون به نظرش برای مبارزه با گروه های متعدد جنایکاران گاتهام و پیدا کردن مفهوم واقعی عدالت باید با رموز و اسرار آنها آشنا بوده و از آمادگی کافی برخوردار باشد. او در زندانی در آسیای شرقی با شخصی به اسم هنری دوکارد آشنا می شود که او را به عضویت در "لیگ سایه" فرا می خواند. او برای پیوستن به این گروه می بایست راهی طولانی و صعب العبور کوهستانی را طی کند، سپس نوعی گل آبی رنگ را چیده و سالم به دست راس الغول رئیس و رهبر "لیگ سایه ها" برساند. این گروه ساکن قلعه و دژی مستحکم در دل صخره هاست. کار این گروه این است که جوامع شهری را که کاملا فاسد شده اند را نابود می کند. اعضای این گروه همگی نینجاهای ساهپوش هستند. کار آموز او را همان مردی که در زندان به ملاقاتش آمده بود بر عهده می گیرد، یعنی هنری دوکارد. او تمام تمرینات سخت و دشوار را با موفقیت پشت سر می گذترد اما وقتی که کار نابودی گاتهام به او سپرده می شود از انجام آن سر باز می زند و دژ و قلعه را به آتش می کشاند و به زادگاه خود بر می گردد. او تصمیم می گیرد برای گاتهام که اکنون ناامنی و فساد در آن بیداد می کند نقش یک منجی شکست ناپذیر و فناناپذیر را بازی کند. او به کمک آلفرد و دوست مخترعش لوسیوس فاکس با استفاده از لباس و نقاب پرنده ای که از کودکی از آن وحشت داشته به جنگ فالکونی و دیگر جنایتکاران شهر برود....