- نویسنده : جیمز براردینلی
- |
- ترجمه : پیمان جوادی
آثار وس اندرسون، از «خانواده رویال تننبام» (2001) گرفته تا «آقای روباه شگفت انگیز» (2009) همیشه به نوعی سورئال بوده اند و شخصیتهایی عجیب غریب و غلو شده داشته اند. بلافاصله می توان تشخیص داد که «هتل بزرگ بوداپست» هم اثر این کارگردان است؛ همه عناصری که طرافداران به واسطه آنها اندرسون را دوست دارند و یا عناصری که منتقدان با تاکید بر آنها فیلم هایش را پر ادعا، گنگ و غیرقابل دسترس میدانند در این فیلم نیز یافت میشود. «هتل بزرگ بوداپست» در مقایسه با آثار پیشین اندرسون فیلمی بینابین است؛ نه به اندازه «قلمروی طلوع ماه» (2012) دوست داشتنی است و نه به اندازه «دارجیلینگ با مسئولیت محدود» (2007)خسته کننده. این فیلم یک ماجراجوییِ بیش از 90 دقیقه ایِ غیرمعمول با رگههایی از کمدی در پیش رویمان قرار میدهد که با وجود ارجاعات فراوان به فیلم های کلاسیک گوناگون، سبک روایت خاص خودش را پیش میگیرد.

ساختار «هتل بزرگ بوداپست» شبیه عروسک های تودرتو (ماتریوشکا یا عروسک تودرتوی روسی، مجموعهای از عروسکهای کوچکشونده است که به ترتیب داخل دیگری قرار میگیرد) است. سکانس آغازین زنی جوان را به تصویر میکشد که به مجسمهای در یک قبرستان نزدیک میشود. سپس شروع به خواندن کتابی از مردی میکند که در مقابل تصویرش ایستاده است. سپس به 1980 کات می شود که همان مرد که نویسندهای بی نام است (با بازی تام ویلکینسون) در مورد اثرش بحث میکند، در مورد این که چطور یکی از داستان هایش به یکی از تجربیات گذشته اش مربوط میشود. در طی یک فلاش بک دیگر بیست سال به عقب بازمی گردیم و به لابی هتل بزرگ بوداپست میرود که زمانی، محل اجرای چند طبقهای در جمهوری اروپایی زوبراوکا (یک کشور خیالی) بوده و رو به خرابی و ویرانی است. در آنجا مدل جوان تری از نویسنده (حالا با بازی جود لاو) با صاحب هتل، آقا مصطفی، مواجه میشود و سر میز شام سر داستان دیگری گشوده میشود. این داستان در دهه 1930 میگذرد که در آن زمان مصطفی پسر بچهای بوده است. این تو در توییِ چهار لایه دستمایه اصلی «هتل بزرگ بوداپست» است و باقی چیزها حکم تزئینات و دکوراسیون را دارد.

در دهه ی 1930 که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال برافروخته شدن، هتل بزرگ بوداپست به واسطه تلاش فراوان آقای گوستاو مهماندار هتل و شاگردش زیرو مصطفی به یکی از بهترین و خوشنام ترین تفریحگاههای اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل به نام مادام دی میمیرد و یک نقاشی ارزشمند به گوستاو ارث می رسد. با این اتفاق همه چیز تغییر میکند. ورثه ی این زن به سرکردگی پسرش، دمیتری، در صدد بر میآیند نقاشی را به هر شکل ممکن پس بگیرند. گوستاو به اشتباه به جرم قتل در یک پایگاه نظامی به زندان میافتد. در همین حال، دمیتری با کمک دستیار روانی اش، جاپلینگ در جستجوی یک نسخه ی کپی و دوم از وصیتنامه بر میآید که اگر آن نسخه علنی شود اهدافش از تصاحب میراث به خطر میافتد. اولین گزینهای که برای فیصله دادن این قضیه به ذهن جاپلینگ میرسد بوی قتل و آدمکشی میدهد، کاری که در آن سابقه ای طولایی دارد.
گوستاو با نقش آفرینی بی عیب و نقص رالف فاینس کاریکاتوری تمام و کمال از یک جنتلمن تمام عیار است. ظاهرش همواره آراسته و پیراسته است و بیش از هر چیز دیگری به برخورد درست و مودبانه اهمیت میدهد. در عین حال هیچوقت برخوردش متظاهرانه نیست و به طرز عجیبی در بین همه محبوب است. تعدادی از بهترین و جذاب ترین لحظههای فیلم زمانی رقم میخورد که گوستاو از کوره در میرود و شروع به ناسزا گفتن میکند. گوستاو در قلب و مرکز «هتل بزرگ بوداپست» قرار دارد و دگران حولِ محور او میگردند.

طولانی ترین قسمت فیلم میان دیوارهای یک پایگاه نظامی رُخ میدهد که گوستاو در آن زندانی است. این قسمت متاثر از فیلم های کلاسیکی مانند «فرار بزرگ» (جان استرجس - 1963) و «بازداشتگاه شماره 17» (بیلی وایلر - 1953) و به نوعی ادای دینی به آنهاست. کمی بعد یک تعقیب و گریز نسبتا طولانی در یک سرازیری اتفاق میافتد که طعنه ای است به سینمای مدرن که به نوعی میل باطنی این سینما به اکشنهای کامپیوتری با جزئیات زیاد را دست میاندازد و به تمسخر می گیرد. اوج این داستان – که توضیحی در موردش نمیدهم – به شدت مفرح و خنده دار است. همانطور که از سبک منحصر به فرد اندرسون بر میآید نماهایش در این فیلم هم بسیار با دقت چیده شده اند. او بنا به اقتضای موقعیت از نسبت طول به عرض های مختلفی در سرتاسر فیلم استفاده میکند و حتی یک صحنه هم به صورت سیاه و سفید کار شده است.
اندرسون گروه بازیگرانش را با جمعی از چهرههای نام آشنا در نقشهای فرعی تشکیل داده است؛ ماتیو آمالریک، هاروی کایتل، بیل موری، جیسون شوارتزمن، تیلدا سوئینتون، تام ویلکینسون، اوون ویلسون و باب بالابان همه نقش های فرعی دارند. بسیاری از این بازیگرها پیش از این هم با کارگردان همکاری داشته اند. از بین بازیگرهایی که نقشهای پر رنگ تری دارند، آدرین برودی، ویلم دافو و اداورد نورتون هم سابقه حضور در فیلم هایش را دارند. اما این اولین باری است که رالف فاینس در یک ماجراجویی با اندرسون همراه میشود و با وجود این که تا به حال بیشتر به نقش های تیره و تار تمایل داشته در این فیلم یک کمدی ناب و نادر از خود به نمایش میگذارد.

غیرقابل پیش بینی بودن روایت «هتل بزرگ بوداپست» این اجازه را میدهد که خیلی سریع و با ریتم و ضرباهنگی تند پیش رود. آرایشی از چندین بازیگر زبده و توانا همراه با چاشنی شوخ طبعی و طنز منحصر به فرد و غیرمعمول اندرسون مخاطب را به کاوش در فیلم و درگیر شدن با آن وادار میکند. هرچند این موارد باز هم نمیتواند نظر کسانی که فیلم های اندرسون را بیش از حد پیچیده، غامض و گنگ میپندارند عوض کند، اما برای آنهایی که از فیلم های یکنواخت و معمول خسته شده اند میتواند بساط یک سرگرمی دلچسب و به یادماندنی را فراهم آورد.
● مرتبط با این نقد: جشنواره فیلم برلین 2014 / برلیناله و گستره رنگارنگ فیلمهای آن
منبع :
فیلم نگاه
دیدگاه ها
اولین نفری باشید که در این باره چیزی می نویسد...